دنیای من



تصمیم داشتم به رئیسم پیام بدم و برای مرخصی فردا، اجازه بگیرم که از خیرش گذشتم و اعصابم همین یه روز تعطیلی از حرکات و رفتار خورد شد. کوزت بازی را ایشالا به یکشنبه موکول میکنم. حالا چون نظرم عوض شده، اتو کردن لباسهای کارم و حموم به برنامه ام اضافه شده:///

برای هزارمین هزار بار، کااااش خونه خودم با عشق زندگی میکردم

 

ساعت ۲۳:۵۸ نوشت: حموم کرده و لباس های کارم نیاز به اتو ندارن و اومدم بخوابم. ماشالا بهمwink


لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهدمشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست. 
کارِ شما نیست. 
کارِ شما این است که به او  اعتماد داشته باشید.

آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید. 
خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی بارها متوجه می‌شویم که خداوند کارهایی در زندگی‌مان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نیستیم.


به نام خداوند وجد و سرور                           پدید آور عشق و احساس و شور

 

به نام کسی که تو را آفرید                          سرآغاز عشق است و نور و امید

 

به نام گشاینده کارها                                  ز نامش شود سهل دشوارها

 

با نام خدا کار خود آغاز کنم                         با عشق خدا لب به دعا باز کنم

 

با نام و یاد خدا الهی به امید توheart


به نام خداوند وجد و سرور              پدید آور عشق و احساس و شور

به نام کسی که تو را آفرید                سرآغاز عشق است و نور و امید

به نام گشاینده کارها                         ز نامش شود سهل دشوارها

با نام خدا کار خود آغاز کنم             با عشق خدا لب به دعا باز کنم

 

با نام و یاد خدا الهی به امید توheart


واسه ناهار امروز، ۲ نوع غذا درست کردم، یعنی در کنار برنج یه آش کوچولو هم بار گذاشتم صرفا بخاطر رو کم کنی و از بین بردن غر احتمالی بخاطر تکراری بودن غذاangel

 

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِب‏

خدایا! در این کار من و مشکل من برایم گشایشى قرار ده و سببى براى بیرون شدن از آن فراهم آور و مرا هم از آنجایی که گمان توانم برد و هم از آنجا که گمان ندارم روزى ده.


صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابم
حس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندم
بلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار
خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن

صبح به این امید چشمم را باز کردم که صبح جمعه اس و حالا حالا می تونم بخوابم
حس بد و وحشتناکی بود که متوجه شدم امروز روز غیر تعطیلیه و باید به چشمای خسته و پر از خواب اهمیت ندم
بلههههه باید از رختخوابم دل بکنم و پیش به سوی کار


خدایا روزی سرشار از خبرای خوب برامون رقم بزن


به نام خداوند وجد و سرور              پدید آور عشق و احساس و شور

به نام کسی که تو را آفرید                سرآغاز عشق است و نور و امید

به نام گشاینده کارها                         ز نامش شود سهل دشوارها

با نام خدا کار خود آغاز کنم             با عشق خدا لب به دعا باز کنم

 

با نام و یاد خدا الهی به امید توheart


از مزایای خونه های چندین سال ساخت، میشه دیوارهای ضخیم و عایق صدا را نام برد و پنجره با ارتفاع کم و دید داشتن نسبت به خیابان و کوچه؛ چون خونه های جدیدا ساخت، این دو مزیت را ندارن اینجانب نمی تونم موقع خواب اهالی خونه دوش بگیرم و ایضا برای آگاهی از برفی بودن یا نبودن هوا باید به accuweather گوشی مراجعه فرمایم که "شنیدن کی بود مانند دیدن" و البته درصد خطا در این حالت کم هم نیست!!!indecisionangry


خدایا به قلبمون نگاه کن و آرزوهامون را برآورده کن خدایا آدم های درست و خدایی و با وجدان و اهل اعمال حلال سر راه من و خانواده ام بذار

خدایا فرصت های خوب پیش رومون قرار بده

خدایا از صدام خسته نشدی که اینهمه صدات میزنم و جوابی نمیدی


قراره این نازدونه دلبر توی آشپزخونه دلباز و پر نور و پر گل و گیاهم با یه پنجره قدی رو به بیرونش که هر روز شاهد جریان زندگیه خودنمایی کنه. قراره اون خونه و عشق جریان توی خونه منو هزار بار عاشق خدا و نعمتهاش کنه و با خودش بگه *وعده خدا راست بود و پایان شبه سیه سپید بود* و باورم نشه که اینهمه عشق و خوشبختی و امید و انگیزه برای زندگی مال خود ِ خودمه و آرزویم برآورده شده

عشق و خوشبختی نزدیک ِ نزدیکهheartheart


خدایا خدایا پس تو کجایی ؟
من کجای کار اشتباه کردم که دستانت را از من دریغ کردی ؟
خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر تو را در قلبم احساس نمیکنم ؟
خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر "الا بذکر الله تطمئن القلوب" هم به دلم آرامش نمی دهد؟
خدایا من کجای کار اشتباه کردم که مسحق چنین مجازاتی شدم؟
هر چه بیشتر نشانی تو را می جویم کمتر به مقصد می رسم و گم می شوم
در خلوت من هیچ کس نیست .
خدایا آرام کن این دریای طوفانی دلم را
قایقم دارد غرق می شود ،آخر تحمل این توفان را ندارد


امروز همکارم که ماه آخر بارداریشه، اومد پیشم و هر چقدر بگم از دیدنش خوشحال شدم کم گفتم.

آخه رفته بود مرخصی و من ندیده بودمش و یه جورایی بعید بود تا آخر مرخصیش ببینمش و ناراحت بودم که حالا حالا فرصت دیدار نداریم و امروز خیلیییی اتفاقی بخاطر کاری اومد و منم دیدمشheartکلی با هم حرف زدیم و خندیدیم و شاد شدم
دوست دارم، اومدنش و حس و حال خوبی که بهم داد و ذوق کردنم برای مادری و حتی نی نیش را به فال نیک بگیرمangeldevil
خدایا آرزوی من را هم برآورده کن


 

در دنیای تو، ساعت چند است؟

حال و هوای عشق و عاشقی، طبیعت زیبای شمال، شهر زیبای رشت و موسیقی زیبای شمالی، جز قشنگیای این فیلم بود و دقایقی لبخند و شادی را مهمان لبان و دلم کرد

با دیدن این فیلم عاشق شهر رشت شدم و دوست دارم اونجا را برم و ببینم


خدایا این تقاصی که من دارم پس میدم و نمیدونم از چیه و کی تموم میشه، بدجوری دامن هممون را گرفته، بخاطر همین تیکه پَرانیِ شان خیلی آزارم میده. سعی کردم یک هفته ای گریه نکنم بخاطر چشمهایم ولی امروز دوباره همون حرف همیشگی را زد و و با اینکه صدها بار شنیدمش ولی برام عادی نشده و دلم میسوزه

این که میدونه سه ساله چه انتظار سختی کشیدم و چقدر دلم شکسته چطور با بی رحمی و خشمگینانه قلبم را آتیش میزنه

خدایا رو سفیدم کنه 

اینقدر خوشبختم کن که از حرفاشون شرمنده ام باشن

خدایا بخت و تقدیر من تاثیر منفی روی بخت و اقبالشون نذاره که نابودتر میشم


قرار بود از امروز استارت خونه تی را بزنم ولی حس و حالش را ندارم‌. هیچ ذوق و انگیزه ای واسه عید ندارم 

فقط میدونم هر سال بدتر شدم نسبت به سال قبلترشindecision

خدایا دست مهربونت را بر سرمون بکش. امتحان سخت و کش داری ازمون گرفتی و ما نمره قبولی نگرفتیمcrying لطفا تمومش کن


خدایا سر از کارهات در نمیارم. نمی تونم چشمام را عمل کنم، یعنی در صورتی میشه که یه عمل خیلی گرون باید انجام بدم که در حال حاضر اصلااااا امکانش نیست شایدم هیچوقت دیگه نتونم

دلم گرفته وقتی به هیچ کدوم از آرزوهایم نرسیدم. اینکه که دیگه موقعیت اجتماعی یا زیبایی یا تلاش و درس خوندن نمیخواست


دیروز بین کارمون، دنبال wc میگشتیم. به یه مسجد کوچیک ولی باصفا رسیدیم. وقتی واردش شدم خوشم از معماری خارجی ساختمانش اومد و به گمونم طبق عادت چندین ساله ام، برای حاجتهام دعا کردم. نزدیک اذان مغرب بود و یه صدای دلنشین و البته آشنا توی فضای مسجد پخش شد و تا چند ثانیه یادم نیومد چه دعاییه. بله این حدیث کسا بود که چندین روزه میخوانمش. کارم شده همیشه به فال نیک گرفتن و دیروز هم از این قاعده مستثنی نبود:))


لم داده ام روی مبل و در سالن را باز گذاشتم و هوای خنک بهم میخوره و یکم حالت رخوتی ام را با خودش میبره. تقریبا شگی دور و برم را مرتب کرده ام و در تدارک پختن ناهارم ولی ذهنم پر از بحث و جدل با خدا و روزگارم هست
دوست داشتم توی خونه ای باشم که تک تک وسایلش به سلیقه و انتخاب من و تو* باشه و آرامش سهم من از تک تک لحظات زندگیم باشه. دوست داشتم اونجا پیش تو* باشم و پر از حس زندگی و شادی و خوشبختی و امید به زندگی و پر از هدف و شوق زندگی باشم. مدتهاست خودم را حتی دوست ندارم چه برسه زندگیم را:(

تو*: کسی که باید میبود ولی نیست و امیدوارم که بیاید و معجزه وار زندگیم را زندگی کند.

 

ساعت ۱۳:۴۲ نوشت: کارای خونه تازه تموم شد و نشستم خستگیم در بیاد. غذا هم خوب نشده:/


چهار سال پیش چنین روزی و ساعتی در تدارک و آماده شدن برای دفاع بودم. روزی بود که وجودم سراسر از افتخار و خوشحالی بود شاید بگم آخرین موفقیت و حس خوب به خودم اون روز بود. تا حالا نتونستم از مدرکم استفاده کنم و بهش افتخار کنم ولی امیدوارم امیدوارم کاری در حیطه اش و کاری که لیاقتم را نشون میده، نصیبم بشه


از ساعت ۱۰، حجم کارای ردیف شده ام منو از جا کند و ناهار فردا و شستن ظرفها و دستی به سر و روی آشپزخونه کشیدن و شام خوردن و دعاهای روتین اخیر در لیست کارهام تیک خورد و فقط حمام نشد برم که علتش دل دردیه که سراغم اومده و ناچارا اومدم بخوابم!!

*کسی هست که نوشته ها و وبلاگم را دنبال کنه؟


اگه اشتباه نکنم، سه شنبه ظهر که رسیدم خونه، میم از دل درد شدید به خودش می پیچید و بین اون کلی بالا آورد!!! یه دل درد ۵_۶ ساعته 

ناراحت بودم از دستش که به تغذیه و تقویت خودش اهمیت نمیده خیلی دعواش کردیم. گناه داشت ولی اعصاب ما هم داغون شده بود. بعد سرکار نیاز داشتم یه خرده بخوابم ولی آه و ناله هاش بود که تمومی نداشت

پاشدم براش کاچی بپزم. خب اون خودش مسئول پخت کاچی تو خونه اس و من خنگ یه سری اومدم زردچوبه را با آرد تفت دادم بدون روغن و یکم بعدش دیدم چقدر بوی بد میده و زیرگاز را خاموش کردم

باز دیدم بی حالی و فشار پایینی میم ادامه داره و این بار با تجربه بیشترlaughشروع به پخت کاچی کردم و با اینکه مدام هم میزدم آردش خیلی تفت خورد و با اضافه کردن آب دیدم بوی خوبی نمیده و بازم مواد حروم کردم

یعنی همچین سابقه ای نداشتمcheeky

آخرش به طبخ کوکو سیب زمینی رضایت دادم و واسه اولین بار موقع شکستن تخم مرغ، یکیش توی دستم متلاشی شد و به فناش دادمwink

به قول یه دوستی، اون روز بی نهایت کال دست شده بودم

 


از چهارشنبه اون هفته تا امروز به غیر از شنبه که ۲/۵ ساعت تلفنی صحبت میکردم و خونه بودم، درگیر بیرون رفتن و خرید عقد دوست و عقد دوست و خرید خونه و نوبت دندونپزشکی و رفتن به شهر مجاور گذشت

به استراحت و خواب زیاد نیاز دارم

خونه تی هنوز انجام نشده و ای کاش میشد کمکی زبر و زرنگی داشت که همپای من کار کنه


پناه به موسیقی و آشپزی و جمع و جور کردن کابینت ها

 

ساعت ۱۲:۳۷ بامداد:

ناهار فردا را آماده کردم و دوش گرفتم و دو تیکه لباس سرکارم را شستم

فردا حتما باید قبل رفتن به سرکار، دو تا از کابینتها را تمیز کنم 

* کاش کار بانکیم امروز تموم شده بود. فردام بعید میدونم بشه انجامش داد و پس فردام که . و میخوام به خودم حال بدم و بانک رفتن تعطیله


یه روزایی یه موهبت توی زندگیمون محسوب میشه و باید قدرش را دونست

مثل امروزِheart خودم، باید شادی را به دل خودم ببرم هر چند اون چیزهایی که دوست داشتم را فعلا ندارم

نمونه اش:

۱) صبحانه امروز، نیمرو و خرما

۲)ساعت ۱۸:۰۳ : آش رشته ام روی گاز قل قل میکنه و منتظریم زودتر جا بیفته و با آب کشک و آبلیمو و قارا بخوریمheart

 

 

 

 

۳) قراره لباسهایی را بصورت اینترنتی، بخرم و چند قلم لباس در سبد خریدم قرار گرفته و مبلغش را کارت به کارت خواهم کردheart

۳) ساعت ۱۹:۴۴: کیک تولدheart آخرین باری که کیک تولد از طرف عزیزانم هدیه گرفتم را به یاد ندارم و باید بگم خیلییییی سوپرایز شدم

 

هر چند یه ضدحالم بوجود اومد و کلی دپرس شدم

 

خدایا شکرت خدایا هوامون را داشته باش خدایا آرزوهایمان را برآورده کن و دلمون را شادِ شاد کن


http://myiranmelodys.ir/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-

%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D9%87/

هوای دلم ابری ابری است. ضعف جسمانیم دارم

خدایا به کجات برمیخورد خونه عشقم باشم و اونجا خونه تی میکردم و سرشار از ذوق بودم نه اینجایی که کلی انرژی ازم میگیره


امسال به طرز عجیبی سرم شلوغ بود و همیشه وقت کم می آوردم!! با اینکه وظیفه خاصی هم نداشتم و همون کارای همیشگی بود!! و باید بگم آرزو و اهداف ۹۸ موندن و باید سال ۹۹ خودمم یکم به خودم ت بدم!! یکی از اهداف ۹۸ را رفتم دنبالش ولی نشد. آرزوهای ۹۸ اونایی هست که سالهاست آرزو مونده و خواست خدا را میخواد

الهی تن و روح خانواده کوچیک منم سلامت باشه و سال ۹۹، سال برآورده شدن آرزوهامون باشه

کاش ۹۹ سال شکوفا شدنم، شکوفا شدنمون باشه که با لبخند و شادی و قنج رفتن دل ازش یاد کنیم و بگیم از سال ۹۹ شروع شد و زندگیمون به دو بخش قبل ۹۹ و بعد ۹۹ تقسیم بشه، الهی آمین


امروز را مرخصی گرفتم که خونه تی را جلو ببرم. تا ساعت ۱۲ خوب پیش رفتم ولی کاش قلم پام میشکست و نمیرفتم سمت ظروف قدیمی!!!! نمیدونم چطور شد ولی ۱۱- ۱۲ کاسه و یک بشقاب چینی پودر شد!!! خیلی شوکه شدیم من و میم خیلی ناراحت شدیم. عذاب وجدان داره نابودم میکنهکاش مادربزرگ از این کاسه ها داشته باشه و بهمون میداد

 

عملا سر شدم و قورمه سبزی خوشمزه به دلم ننشست

 

قضا بلا بوده ولی یادگاری بود و کاش وسیله خودم جاش آسیب میدید!!!

خدایا شکرت. الهی ضرر به جون نیاد. خدایا ناخوشی و بلاها را از ما دور کن!!! خدا به همه سلامتی و شادی و دل خوشی عطا کن


در آستانه سال نو برای تان:
یک
یک
یک
یک خوشبختی
یک
یک مستی
یک دوستی
یک
یک یی
یک نیک نامی
ی
یک


بهارتون پر از معجزه لبخند
عیدتون مبارک
* خدایا به تمام عزیزانت قسمت میدهم سال خیلی خوبی را برای من و خانواده ام رقم بزن.

خدایا به دادم برس و ادم خیلی خوبی سرراهم بذار اونجوری که دلم میخواد و خوشبخت میشم
ما حتی باید سر رعایت نکات و بهداشت توی ایام کرونایی هم جر و بحث کنیم. چیزی که اینهمه گوشزد میکنن.

 

ساعت ۱۷:۰۷ نوشت:

خوابیدم و بعدش پاشدم ناهارمو خوردم و لباسامو که بیرون بودند و گذاشته بودم هوا بخورن اوردم توی خونه و هم اکنون مشغول ضدعفونی میوه های خریداری شده ام

#روزهای_کرونایی

ادامه مطلب


راستی یادم رفت بگم خریدای اینترنتی ام رسید و تقریبا راضی بودم. لباسهای تو خونه ایم را واسه عید تنم کردم

 

چند روز قبل عید یکی از گلخانه داران، ۶۰ شاخه گل رز برامون اورد و سهم من ۱۲ شاخه گل بود و چقدر خوشحال بودم و به وجد آمدم از اینهمه گل رز و دلم میخواست همشو بزنم بغل و خودمو توی عطرشون و رنگشون خفه کنم


پنجشنبه ۲۹ اسفند خیلی کار کردم همش خرده کار بود و پوستم کنده شد و واقعا برای خودمم کار تراشیدم!! ولی از خودم راضی بودم تا حدی

واسه اولین بار شیرینی نخودچی پختم و حس و حالش را دوست داشتم. طعم مواد خامش اونقدر به دهنم مزه داد که قابل وصف نیسheart

باید عکس شیرینی ها و چند تا دیگه عکس که واسه پست های قبل هست را ثبت کنم و وبلاگم رنگ و لعاب بگیرهsmiley

 

از اصل مطلب دور نشم.‌ خلاصه بامداد یک فروردین شد و من همچنان مشغول بودم و از ۲ نیمه شب گذشته بود که رفتم حمام و تا خوابم ببره ساعت از ۳ گذشته بود. وای خدایا پاهام از درد و خستگی بی جون شده بودن ۶ بیدار شدم دوباره کار کردم و تا شد نزدیک سال تحویل. نشستم روی زمین و دعا کردم بنظر خودم امسال بیشتر از پارسال حتی دعا کردم‌ کاش خدا حاجت روام کنه

خدایا شکرت بخاطر این دو روز از سال ۹۹ که خوش گذشت و خوب بود


از کلیه دست اندرکاران سریال پایتخت ۶ تشکر میکنم و براشون سلامتی و شادی و عشق را آرزو میکنم

با دیدن قسمت ۲ پایتخت امشب، خیلیییی خندیدم. این ۲ قسمتش که عالی بود و امیدوارم همینطوری پیش برهیادم نمیاد آخرین بار کی اینقدر خندیدمlaugh شاید عید ۹۷ بود

روح خشایار الوندی عزیز شادheart


در آستانه سال نو برای تان:

یک ﺑﺎﻍ ﺳﻼﻡ…
یک ﺳﺒﺪ ﻣﺤﺒﺖ…
یک ﺩﻧﻴﺎ ﻋﺸﻖ…
یک ﻋﺎﻟﻢ خوشبختی…
یک ﺩﺷﺖ ﻻﻟﻪ…
یک ﺻﺤﺮﺍ مستی…
یک ﻛﻮﻩ دوستی…
یک ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ…
یک ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎیی…
یک ﺩﺍﻣﻦ نیک نامی…
ﻳﻚ ﻋﻤﺮ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯی…
یک ﺗﺒﺴﻢ ﻧﺎﺯ…
ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ…
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ…
بهارتون پر از معجزه لبخند…
عیدتون مبارک


* خدایا به تمام عزیزانت قسمت میدهم که سال خیلی خوبی را برای من و خانواده ام رقم بزنی و بخت و اقبالی خوب و همیشگی نصیبمان گردانی. الهی آمین


تا ۴صبح بیدار بودم. یه حالت سنگینی داشتم نمیدونم از پرخوری بود یا علایم pms از طرفی میگفتم با یه دوش حالم شاید سرجاش بیاد و سبک میشم ولی حسش نبود. از صبح بزور یه ناهار پختم و دل درد داشتم و خوابیدم و تازه از حموم در اومدم و انگار بهترم!!
تصمیم داشتم لباس های کارم را بشورم ولی در توانم نبود دیگه:/
پس فردا کار شروع میشه و ای کاش بخاطر قطع زنجیره انتقال کرونا تعطیل میکردن از طرفی هم استرس انتقال بیماری وجود داره و از طرفی خلوته و حوصله سر بره!!!!
روحم خیلی خسته اس

راستی یادم رفت بگم خریدای اینترنتی ام رسید و تقریبا راضی بودم. لباسهای تو خونه ایم را واسه عید تنم کردم

چند روز قبل عید یکی از گلخانه داران، ۶۰ شاخه گل رز برامون اورد و سهم من ۱۲ شاخه گل بود و چقدر خوشحال بودم و به وجد آمدم از اینهمه گل رز و دلم میخواست همشو بزنم بغل و خودمو توی عطرشون و رنگشون خفه کنم


در آستانه سال نو برای تان:

یک ﺑﺎﻍ ﺳﻼﻡ…
یک ﺳﺒﺪ ﻣﺤﺒﺖ…
یک ﺩﻧﻴﺎ ﻋﺸﻖ…

یک ﻋﺎﻟﻢ خوشبختی…
یک ﺩﺷﺖ ﻻﻟﻪ…
یک ﺻﺤﺮﺍ مستی…
یک ﻛﻮﻩ دوستی…
یک ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ…
یک ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎیی…
یک ﺩﺍﻣﻦ نیک نامی…
ﻳﻚ ﻋﻤﺮ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯی…
یک ﺗﺒﺴﻢ ﻧﺎﺯ…
ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ…
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ…
بهارتون پر از معجزه لبخند…
عیدتون مبارک


* خدایا به تمام عزیزانت قسمت میدهم که سال خیلی خوبی را برای من و خانواده ام رقم بزنی و بخت و اقبالی خوب و همیشگی نصیبمان گردانی. الهی آمین


وای خدایا این چه عیدیه اینقد مرگ و میر داره اتفاق میفتهcrying دلم میگیره از پر پر شدن اینهمه آدم و مخصوصا جوونترها

خدایا به خودشون و جوونیشون و خانوادشون رحم کن

خدایا معجزه ات را نشونمون بده

خدایا همه را سلامت نگه دار 

کاش شیوع این بیماری لعنتی متوقف میشد


- حدودا یکساعته از کمر درد خوابیدم 

+چرا کمردرد؟؟!!

-چون شستن دیوارای حمام مونده بود و امروز این کار را انجام دادم ولی توی این خم و راست شدنها، کمرم بدجور گرفت

+اخه برای کی؟ برای چی؟ برای کسانی که اصلا حالیشون نیست و حتی نمی فهمند تمیز شده یا نه

- :/

+ بی مسئولیتی و تحقیر و کِنِف کردنت را تا کی میخوان ادامه بدن و بهشون توجه نکنی و با بغض و اشک توی خلوت خودت سر کنی؟؟

تا این ساعت حتی کارای روتین خودت را انجام ندادی

- دیروز، یه ناهار نپختن چقدر جلوم انداخت و تونستم حتی کتاب خوندنم را شروع کنم

+ دیروز گذشت، امروز را بچسب اینقدر زحمت نکش که حتی قدردانی ای توش نیس

- :////

 

گفتگو من و وجدانم


با لپ تاپ می نویسم!!

کارهای روزمره ام را انجام دادم و با خیال راحت اومدم اینجا. آش رشته سیزده بدرمون smileyرا خوردیم و ولو شدم روی کاناپه و میخوام نرم افزار درسیم را بخونم و ایضا آهنگ گوش کنم. هرچند بیشتر دلم فیلم دیدن میخواد بینش هم دنبال قالب برای وبلاگم میگردم البته اگه نت همکاری کنه

الهی شکرت

بعدا نوشت: این هفته، خیلی کِش نیومده؟؟!!


از شدت خستگی و پا درد نمیتونم کتاب بخونم یا حتی نرم افزار کاریم را جلو ببرم و ازینکه تایم آزاد، خودم خسته ام و مغزم کار نمیکنه ناراحتم و بدتر اینکه همیشه هم همینهangry

نمیدونم دقیقا کار خونه زیاده یا من خیلی خودم را اذیت میکنم یا اینکه بیش از توان بدنم کار میکشم یا بدنم ضعیفه!!!!

 


گفتگو من و فکرم

- حدودا یکساعته از کمر درد خوابیدم 

+چرا کمردرد؟؟!!

-چون شستن دیوارای حمام مونده بود و امروز این کار را انجام دادم ولی توی این خم و راست شدنها، کمرم بدجور گرفت

+اخه برای کی؟ برای چی؟ برای کسانی که اصلا حالیشون نیست و حتی نمی فهمند تمیز شده یا نه

- :/

+ بی مسئولیتی و تحقیر و کِنِف کردنت را تا کی میخوان ادامه بدن و بهشون توجه نکنی و با بغض و اشک توی خلوت خودت سر کنی؟؟

تا این ساعت حتی کارای روتین خودت را انجام ندادی

- دیروز، یه ناهار نپختن چقدر جلوم انداخت و تونستم حتی کتاب خوندنم را شروع کنم

+ دیروز گذشت، امروز را بچسب اینقدر زحمت نکش که حتی قدردانی ای توش نیس

- :////

 

بعدا نوشت:

آخرین باری که گاز را تمیز کردم اصلا یادم نمیاد!! چه برسه تمیز کردن اصولی و درست حسابی زحمت گاز همیشه با میم هست

امروز گاز را حسابی ساااااابیدم و دل من و گاز جا اومدlaughyes


تا ۴صبح بیدار بودم. یه حالت سنگینی داشتم نمیدونم از پرخوری بود یا علایم pms از طرفی میگفتم با یه دوش حالم شاید سرجاش بیاد و سبک میشم ولی حسش نبود. از صبح بزور یه ناهار پختم و دل درد داشتم و خوابیدم و تازه از حموم در اومدم و انگار بهترم!!
تصمیم داشتم لباس های کارم را بشورم ولی در توانم نبود دیگه:/
پس فردا کار شروع میشه و ای کاش بخاطر قطع زنجیره انتقال کرونا تعطیل میکردن از طرفی هم استرس انتقال بیماری وجود داره و از طرفی خلوته و حوصله سر بره!!!!
روحم خیلی خسته اس


در حال حاضر، نیاز مبرم به مانتو شلوار برای سرکار دارم و واقعا لباسام بد شدن و خسته شدم از بس همیشه این لباس ها را پوشیدم!!! مردم نمیگن این چقدر بی عرضه و خسیسه که حتی دو تا مانتو نداره مخصوصا این دوره زمونه که مردم از شکمشون که بزنن، از لباس و پزشون نمیزنن

این کر.ونا کاسه کوزه همه را شده و‌ بازار رفتن را ترسناک کرده

ساعت ۱۸:۲۹ نوشت:

کارای دوخت و دوز و اتوکشی لباس های فردام تموم شد و از شدت بیحالی پفک و شیرینی جات خوردم:)

چند ساله موقع بیحالی و حال بد، پفک بشدت به دادم رسیده

کارای روتین روزمره ام مونده و تا آخر شب باید انجامشون بدم


ساعت سه بامداده و اینهمه مقاومت خودم در برابر خواب را نمیفهممگریه امشب حسابی ورزش هوازی داشتم و همچنان بیدارم با اینکه چشمام قیلی ویلی میرهمتعجب 

کاش میشد دوش گرفت.‌ تف به دیوارهای نازکفریاد که دوش وقت و بی وقت را ازم گرفته

گرسنمه!!!


سلام امام زمان. تولدتون مبارک. کاش هر چه زودتر ظهور کنید و غم و مشکلات دنیوی تموم بشه و آرامش به همه برگرده

امام زمان به دل شکسته منم نگاه کنید. میدونید چقدر بریدم و راه به جایی ندارم. میدونید از بی رحمی اطرافیانم صبری نمونده و بخاطر گناه نکرده چقدر حرف شنیدم و تحقیر شدم حتی روز عید شما. بلد نیستم باهاتون حرف بزنم. من آدم مذهبی ای نیستم و ببخشید که موقع حل مشکلاتم به شما رجوع می کنم به دل شکسته و به چشمان گریونم نگاه کنید به دل شکسته ای که دیشب موقع شنیدن دعای فرجتون روی پشت بوم شکست. امام زمان خیلی کم آوردم خواهش میکنم من را از این مخمصه و کلاف سر در گم نجات بدید و شادم کنید و احترام برام بخرید

امام زمان بریدم و همه این حرفا از یه سینه سوخته و از ته دلمه اجابت می کنید؟؟ من یه عشق بی همتا و یه همدم و یاور همیشگی میخوام که همه از نیش و کنایه هاشون و تیکه پرانی هایشان خجل زده بشن و ببینن شادی منم اومده

ساعت ۲۳:۴۳ نوشت: چند دقیقه پیش صدا از خونه همسایه ها بلند شد و در کمال تعجب دیدم دو تا ماشین مهمان داشتن و رفتن خونه هاشون!!! 

مهمان بازی آخه توی این وضع!!! 

اومدم رختخوابم و امیدوارم زود خوابم ببره!!! کاش دنیا یه وقتایی وایمیساد مثل امشب که دلم میخواد ساعتها بخوابم و کسی کاری به کارم نداشته باشه و فردا بیدار نشم فشار روانی بدی امروز داشتم و کم نیستن این روزها و من بریدم :////

ساعت ۰۰:۳۰ چقدر بی رحمه چقدر بی شعوره. چطور قضاوت میکنه و همه تقصیرات این زندگی را به من ربط میده

خدایا اگه این درد را نمیخوای تموم کنی، همین امشب منو برای همیشه از این دنیا ببر و بیدارم نکن

خدایا تمومش کن اشک بی صدام، تبدیل به هق هق شده


۱۸ فروردین یا بقول خودم ۱۸ بدر و اولین دیدار با طبیعت در سال جدید به روایت تصویر (البته بعد ایام کرونایی و قرنطینه، اولین بار بود و یه جایی رفتیم که پرنده پر نمیزد ولی با عذاب وجدان بود)

چای در دل طبیعت خشک

ماه از دور

زوم شده ماهبوسه


فیلم سینمایی نبات

یه مدته اسم "نبات" برام جذاب شده و چی بهتر از این که یه فیلمی به اسم نبات هم وجود داشته باشه

چند روز پیش فرصت پیش اومد و این فیلم را دیدم

بیشتر از همه مجذوب این رابطه صمیمانه پدر دختری شدم و عشق میکردم به صمیمت بینشون. نبات دختر عاقل و زرنگ و مدبر و کار خانه انجام بده و البته کمی لجباز و زبون دراز که گاهی لجم در می اومد که چرا با همچین پدر خوبی اینجوری رفتار میکنهبی تقصیر

گل بازی های دخترک و کلاس سفالی که میرفت و مقدمه ی نزدیک شدن مادرش به نبات و بابا سعید شد و در آخر پدر و دختر، مامان سایه را بخشیدن لبخند

امیدوارم در آینده خیلی نزدیک منم مادر خوبی برای فرزندان بشم و بچه هامون پدر مادر خوبی داشته باشن و رابطه حسنه و صمیمانه ای داشته باشیم و خانواده چهار نفره ای جذابی باشیم :قلب:


این هفته، بخاطر کرونا شیفتی شدیم و امروز تعطیلی منه ولی یه کاری پیش اومده و باید همراه ب برم شهر مجاور. شهری که شیوع کروناش فوق العاده بالاست و از طرفی چاره ای نداریم و بیش تر از یکماه این رفت و آمد را عقب انداختیم خدایا بخیر بگذرون

متخصص چشمی که قرار بود برم، یکشنبه ها مطبه ولی نمیرم دکتر تا قرنطینه تمام بشه و هر چند این سفر چند ساعته یهویی شد و نوبت ندارم!!

حیفه بریم این شهر زیبا و بهارش را نبینیم و زود برگردیم

و اما حال روحیم خوب نیس. تا دیروز صبح حرفایی که بهم زده شده بود میومدن تو مغزم و حالمو بدتر میکرد و دیروز عصر بعد خواب بهتر شدم ولی به نیم ساعت نکشید که دوباره رگبار تحقیرات ادامه داشت نباید همچین روزگاری می داشتم حقم بود الان عشق و شادی اطرافم باشه می ترسم دیرتر برام اتفاق بیفته و یا حتی اتفاق نیفته‌. 


این هفته، بخاطر کرونا شیفتی شدیم و امروز تعطیلی منه ولی یه کاری پیش اومده و باید همراه ب برم شهر مجاور. شهری که شیوع کروناش فوق العاده بالاست و از طرفی چاره ای نداریم و بیش تر از یکماه این رفت و آمد را عقب انداختیم خدایا بخیر بگذرون

متخصص چشمی که قرار بود برم، یکشنبه ها مطبه ولی نمیرم دکتر تا قرنطینه تمام بشه و هر چند این سفر چند ساعته یهویی شد و نوبت ندارم!!

حیفه بریم این شهر زیبا و بهارش را نبینیم و زود برگردیم

و اما حال روحیم خوب نیس. تا دیروز صبح حرفایی که بهم زده شده بود میومدن تو مغزم و حالمو بدتر میکرد و دیروز عصر بعد خواب بهتر شدم ولی به نیم ساعت نکشید که دوباره رگبار تحقیرات ادامه داشت نباید همچین روزگاری می داشتم حقم بود الان عشق و شادی اطرافم باشه می ترسم دیرتر برام اتفاق بیفته و یا حتی اتفاق نیفته‌. 

بعدا نوشت:

کارمون را به عجله انجام دادیم و سریع زدیم به دل جاده و سر ظهر رسیدیم خونه و چرتی زدم و عصر دست به کار شدم کیک سیب و دارچین پختم، هر چند پوستم را کند تا پخته شد توی قابلمه پختم و اعصابی ازم گرفت:)) ولی ب هم لطف کرد و به روم نیاورد

سرم وحشتناک درد میکرد و مجبور شدم مسکن بخورم تا بتونم ناهار فردا را بپزم و ایضا دوش بگیرم


و من از عدالت خدا و ازینکه ده سال و نیمه صدامون را نمیشنوه گریه میکنم و بغض دارم دلم میخواد برم یه جا و اینقدر داد بزنم و جیغ بزنم که از حال برم. کاش مشکلمون قابل حل بود هر چند اگه خدا لطف کنه فشار روحی را میتونه کم کنه ولی حسرت و دلتنگی عزیزمون همواره هست
دلم برای عزیزمون تنگ شده و ۵/۵ ساله صدا کردنش شده حسرت وجودش را دیگه نگمممممم:////

ساعت ۱۹:۴۳ نوشت: بعد بغض و گریه، فقط پیاده روی و خارج شدن از خونه میتونست آرومم کنه

اولین پیاده روی من و ب در سال ۹۹آرام باشد که ادامه پیدا کند


فیلم سینمایی آن ها

این فیلم، روایتگر زندگی سه زن است که با خلق فضایی نه سعی میکند تصویری منصفانه از ن جامعه ایرانی را به نمایش در آورد. در این فیلم درام به مسایل و مشکلات و محدودیت های ن در جامعه پرداخته است.

باید بگم ازین فیلم خوشم نیومد و اتفاقات رخ داده در فیلم دپرسم کرد مثل کتک زدن زن توسط همسر عقدی اش چون زن آمادگی بچه داری را نداشت!! و ایضا پیشنهاد ازدواج یک مرد مطلقه به زن بیوه و تا زن رضایت داد مرد پس کشید.


کرونا خر است نزدیک دو ساعت مشغول شستن خریدها بودم!!! مشکلی با شستن ندارما ولی دو ساعت زمان خیلی زیادیه!!! و اینکه میخواستم بعد ماهها برم بازار ببینم مانتویی چیزی می تونم پیدا کنم که نشد برم، در حالیکه عصرم کم خوابیدم که برسم بازار!!!

دیشب تا ساعت ۳ بیدار بودم و سریال دل را میدیدم اخه نباید تا قسمت ۱۸، یکم گنگی فیلم کم بشه؟؟؟ ایش

حالا باید برم تو خط تموم کردن کتابی که یکماهه دستمه!!

* واضح هست یا بگم تازه متوجه شدم که بیان استیکرای گوگولی گوشی را ساپورت میکنه

ساعت ۱:۲۳ بامداد: سهم روزی که برایم گذشت  یه حموم هول هولکی نصف شبی بود و بالشت و تشکی که چندین روزه منتظرن ملافه شون را بکشم و نکشیدم هنووووز!! خدایا شکرت


دیروز بعد پخت ناهار و دستی به سر و روی خونه کشیدن، با ب رفتیم توی حیاط و اونجا را شستیم و تمیز کردیم و کمی به باغچه رسیدیم و روز خوبی داشت رقم میخورد که ب اومد طناب لباسی را باز کنه و دست چپش نمیدونم دچار گرفتگی شده یا یه مشکل دیگه پیدا کرده ب زیر بارم نمیره بریم دکتر و میگه توی این وضع نه دکتره و نه عاقلانه اس

با خودم میگم نکنه با حرفای روز قبلترش، خدا خواست بهم بفهمونه سلامتیتون مهمتره و اون آرزو اولویت بعدیشه ولی من ۵ سال آرزوم سلامتی و شفای مریضمون بود که شفاش محقق نشد و. و ۵ سال بعدش شد سلامتی و اون آرزو

خدایا به این وقت اذان به همه سلامتی بده و شفای مریض ها ب هم رو به راه بشه و همچنان سلامت و سایه بالای سر ما باشه

آسمان دیروزلبخند


*دم رئیسم گرم. در راستای اینکه از امروز اعلام کردند فردا و هفته آینده شیفتی میشیم، بهم گفت فردا نیابی تقصیر

تنها حال خوش این دو هفته اخیر همین فردا نرفتن سرکاره

**ضدحال امروز هم اینکه از اول ماه رمضان نمی تونم روزه بگیرم و بدترینش اینکه نماز عید فطر را هم از دست میدمفریاد

***خدایا شکرت

اول اول سلامتی برای همه مردم دنیا و بعدش دست ب مشکلی نداشته باشه و من یه نفس راحت بکشم. دومشم اینکه خدایا عشق و دلخوشی بذار توی دلم. به شدت روح خسته ای دارم


من دوست نزدیک خیلی داشتم!! از اون ها که از ریزترین جزییات زندگی هم خبر داشتیم

ولی توی این ۵ سال و اندی، زندگی من به معنای واقعی کن فی شد و شاید خوشی های زندگیشون را بخاطر ترحم به من با تاخیر گفتند و امروز بی وفایی چهارمین دوستم برام روشن شد سه تاش را راحت گذاشتم کنار و الان هیییییچ برام مهم نیستن ولی این آخری بدتر از همه دلم را سوزوند و با اینکه کل اخلاق و روحیاتم را حفظه اگه زودتر خبر خوشش را گفته بود، کلی خوشحال میشدم و کم کم خودمو آماده میکردم و هر جوری بود میرفتم مراسم عقد و عروسیش ولی مثل سنگ شدم و نه خوشحال شدم و نه ناراحت. فقط سنگ شدم و دلم برای تنهایی خودم و عدالت خدا شکست فاطمه شاید برای همیشه بذارمت کنار میگم شاید چون ده سال دوستیمون برام حرمت داره ولی انگار اصلا نمی تونم دوست خودم حسابت کنمهر چند بخوام به این دوستی هم خاتمه بدم ولی نهایت تلاشم را میکنم که بیام عروسیت که بشه آخرین دیدارمون. آرزوی خوشبختی برات دارم و امیدوارم مشکلی که روحت را مکدر کرده برطرف بشه و عروس بهار بشی


بشدت کلافه ام . عصبیم و کلی نگران آینده ام
اینکه حس میکنم زندگیم خیلی عقبه. خدا و دنیا خیلی خوشیا را به ما بدهکارن. از دنیا سیرم
اینکه خدا عدالت را توی زندگیا رعایت نکرده نمیگم زندگی من بدترینه مسلما بدتر از منم وجود داره ولی اینهمه نداشته توی زندگی کلافه ام کرده. دلخوشی ای نیس که بهش چنگ بزنم
اینکه کسی دیگه توی زندگی نیس که درکمون کنه
اینکه ۲ تا تاندون دست ب پاره شده و راه علاجی نیس جز تحمل درد و کار نکردن باهاش
اینکه وقت آزاد توی زندگیم خیلی کمه
اینکه خیلی تنهام

امروز همکارا نبودن و تقریبا تنها بودم و به ارباب رجوع ها تا جایی که تونستم راهنمایی دادم الانم توی سکوت اتاق نشستم و فکر میکنم و مغزم از فکر باد کرده:)))
خدایا کمکم کن بتونم کار اینجا را اصولی یاد بگیرم. به این کار و اومدن توی جامعه در درجه اول خیلی نیاز دارم و بعد حقوقش

بالاخره کتابی را که دستم بود، تمام کردم.

کتاب صوتی آن بیست و سه نفر» خودنوشت احمد یوسف زاده به گویندگی احمد گنجی

موضوع کتاب: دفاع مقدس

معرفی کتاب:بعدا اضافه میکنم

*این دومین تجربه شنیدن کتاب صوتیم بود برخلاف قبلی که گوینده از متن کتاب میخوند این بار صداگذاری و تغییر صدای گوینده و صوت های متفرقه مثل صدای گنجشک ها و طبیعت و حتی صدای ماشین و تانک و موسیقی های بی کلام و مرتبط با حال و هوای کتاب به جذابیت کتاب صوتی افزوده بود.

*صدای آقای احمد گنجی به جذابیت و ادامه دادن کتاب خیلی کمک کرد.


دیروز، اولین روزه را گرفتم و خدا را شکر با اینکه سرکار شلوغ بودم ولی سرپا بودم

ولی امان از نزدیک های اذان یه دفعه یادم افتاد به دعاهای هر ساله ام که هر ساله همون هستن و دلم گرفت. کمرم شکست از درد و بغض های دلم. دعایی که سه ساله برای خودم مدام از دلم میگذره و هنوز هیچی به هیچی . حتی هر روز ازش دورتر و دورتر شدم

دلم شکست و با اینکه هوا خیلی سرد بود اذان را توی حیاط گوش کردم و دلتنگی حتی الانم اذیتم میکنه و‌ مجبور شدم این پست را بنویسم

خدا من سلامتی ب و خانواده ام را میخوام و عشق و دلخوشی برای خودم و م و ف دلم میخواد صدای خنده و شادی از خونمون بیاد دلم میخواد شادی و خنده ب را ببینم بعد ۱۰/۵ سال

خدایا نذار دوست و دشمن شادتر ازین بشیم


پیاده روی دوم سال :) این بار به مقصد بازار و خرید خورده ریزهای ضروری با کلیه پروتکل های بهداشتی:)

دیدن بازار و تماشای ویترین مغازه ها بعد شاید سه ماه:)) در کنار هوای خوب و بهاری خیلی چسبید.

*کی گفته داخل تاکسی ها فاصله گذاری اجتماعی برقراره!! 


حال خوبی که این روزا فقط بهم میرسه، سحر ماه مبارک رمضان و تنهایی و تاریکی اتاق و پنجره نیمه بازه و صدای اذان صبحهبی تقصیر

خداوندا دل همه بنده هات را آروم کن و سالم و شاد در پناه خودت حفظ کن، بعدشم منو توفیق بده همیشه از این حس و حال ها بهره ببرم


از جمعه عصر تا همین چند دقیقه پیش، یه امیدواری خیلی کوچیک‌برام درست شده بود و دقیقا یکی از ویژگی هایی که بهش گارد دارم و میترسیدم، دوباره اومده به سمتم!!! خدایا از خیر این ویژگی بگذر و اونی باشه که من دلم میخواد

قشنگ فس شدم قرار بود بیام و ‌از تدارک روز شیراز که م زحمت کشیده بود بگم که حسش پرییییید

ساعت 00:40 نوشت: مثلا اومدم حالمو جا بیارم، زولبیا بامیه خوردم و دل دردم بیشتر شده. روزه زودتر از اونی که باید، بی جونم کرده

با ناراحتی و غیظ دستی به نامرتبی اتاق کشیدم و کار خونه را تکمیل کردم.‌ این دو روزم جارو و گردگیری کردم:)

دلم میخواد کلی سبزی کوهی و صیفی جات نوبرانه اردیبهشتی بخرم و بوشون منو به وجد بیاره

اخ مهمتر از همه دلم عشق و پشتیبان میخواد دلم یکی را میخواد بدون اینکه حرفی بزنم بفهمه چی تو سرمه اصلا اگه اون یه نفر باشه فکری توی سرم نخواهد بود!

 


دو روز از حال و هوام نگفتم که این پست با عدد رُند را بذارم برای دیشب( بله خرافاتی بودن را به حد اعلا رسوندم) و با تمام مثبت اندیشی هایی که از قضا برام خیلی سخت شده و امیدواری هایی که به خودم دادم و.

دیشب اونی که مدنظرم بود نشد و از طرفی واکنش نامحسوس و سکوت خانواده بیشتر کلافه ام کرده خدایا خب چرا منو نمی بینی؟؟؟ دقیقا این مورد مثل دو سال پیش رخ داده که همه چیزش تقریبا اکی بود بغیر.

یعنی اگه اینو رد کنم، ممکنه دو سال دیگه همچین موردی پیش بیاد؟؟؟ میشه خدا تا قبل اتمام ماه رمضون تکلیف زندگی منو مشخص کنی؟؟؟ به سنی رسیدم که حتی دوستی هم شرایط خودم نمونده و چقدرررررر بده اینهمه عقب افتاااادگی زندگی

وقتی می بینم اینهمه چله گرفتن های پشت سر هم و دعا به درگاه خدا گره ای از مشکلم باز نمیکنه عصبی میشم و از خدا بدم میاد و کلی بد و بیراه به خدا و خودم و بخت و اقبالم نثار میکنم

وقتی میبینم شکست ها و نبودهایی که من توی زندگی داشتم و هیچکدوم از اطرافیانم نداشتند و از قضا زندگیشون شاده و آرامش توی دلشونه بیشتر دلم میگیره

خدایا فقط امتحان های من ادامه داره؟؟ امتحان های خوب واسه بقیه اس و امتحان های سخت واسه منه

خدایا من به خوشی دیگران حسادت نمی کنم ولی دوست دارم منم خوشی نصیبم بشه شایدم اسمش را میشه گذاشت حسادت


امان از زندگی من. امان از تنهایی من
میخواستم امروز برم یه دوش بگیرم و کمی به خودم استراحت بدم ولی از رفتار م اینقد حالم بده که نمازم را میخونم و میزنم از خونه بیرون
خدایا این نشد رسم بنده نوازی که منو از این جهنم بی سر و ته آزاد نمیکنی و محلم نمیدی

خدا طعم خیلی خوشی ها را بهم بدهکاری


آرزوی هممون شده سر و سامان گرفتن زندگیمون و هر بار یه جای کار میلنگه

*یه مدته به حرم امام رضا خیلی زنگ میزنم و دعا میکنم و هر چند روز یه بار تقاضای زیارت نیابتی میکنم
اخییی ۶ سال پیش خیلی دلم حرم را میخواست و نذر کردم شفای عزیزدلمون را که گرفتیم بریم مشهد که شفایی توی کار نبود. ۸ ساله مشهد نرفتم و تا سر و سامان نگیریم هم نمیرم. من با امام رضا شرط کردم که فقط بخاطر تشکر میرم پابوسش و یه جورایی دلم ازش شکسته

امروز رفتیم پیش عزیزدلمون و بعدشم دور دور توی خیابون و نزدیک اذان مغرب که بود رفتیم کنار یه جوی آب نزدیک خونمون و کمی آرامش و انرژی از طبیعت گرفتیم.
آخ که چقدر بوی پونه خوبه، حیف که ترسیدم و دست بهشون نزدم
بعدشم که افطار و کارای خونه

ب دلش میخواد من جواب آره به درخواستش میدادم ولی من با هزار افسوس که همه چیز قضیه اکی هست بغیر غصه میخورم ولی به لباسایی که چند شب پوشیدم قول دادم و ازشونم قول گرفتم که حتما حتما حداکثر ۱۰ روزه میرم سراغشون و میپوشمشون و با حال عالی از تنم در میارم
دلم به حال ب خیلی میسوزه مستحق اینهمه فشار توی زندگی نیس


امروز اولین ماموریت کاری را البته از نوع اجباریش رفتم و نیم ساعتیه رسیدم خونه و متاسفانه روزه امم باطل شد و خیلی آفتاب سوخته شدم

بعدا نوشت:

خواب دیشبم قشنگ از تنم در اومد:( به نیت روزه هم که بودم و سحری که خورده بودم و گرسنه تا ساعت ۵ عصر بودم و کلی هم پیاده روی زیر آفتاب و تو بیابون و

تا آخر شب باید کل لباسهای سرکارم که پر از خاکه بشورم و امیدوارم تا صبح خشک بشه و حموم و جز خوانی قرآنم هم دارم:/ 


دیروز عصر دست به کار شدم و افطاری درست کردم و با آشپزی مشغول بودم. 

بعد افطار خیلی خیلی خوابم میومد و با خودم گفتم دو سه ساعتی میخوابم  و خودکار بیدار میشم و دعای جوشن کبیر را حداقل میخونم ولی بیدار نشدم تا سحر و این چنین اولین شب قدر را از دست دادم:/

امروز کار با دو ساعت تاخیر شروع میشه و من از این دو ساعت دارم استفاده میکنم و در حال تدارک ناهار اهل خانواده هستم و یکمی خونه را جمع و جور کردم


برای بار دوم دخترم کارش به اورژانس رسید

قلبم هزار تیکه اس

من امروز بیشتر از همیشه بی مادریم را حس کردم

پدرم پیشم بود ولی

خیلی بده هیشکی نتونه این حس هات را درک کنه که بتونه ارومت کنه

دختر کوچولوم خوب شو امشب تب نکن امشب بالا نیار

من طاقت درد کشیدنت را ندارم

من از زندگی اینقدر بدی دیدم که دیگه ظرفیتم تکمیل شده


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها