این هفته، بخاطر کرونا شیفتی شدیم و امروز تعطیلی منه ولی یه کاری پیش اومده و باید همراه ب برم شهر مجاور. شهری که شیوع کروناش فوق العاده بالاست و از طرفی چاره ای نداریم و بیش تر از یکماه این رفت و آمد را عقب انداختیم خدایا بخیر بگذرون

متخصص چشمی که قرار بود برم، یکشنبه ها مطبه ولی نمیرم دکتر تا قرنطینه تمام بشه و هر چند این سفر چند ساعته یهویی شد و نوبت ندارم!!

حیفه بریم این شهر زیبا و بهارش را نبینیم و زود برگردیم

و اما حال روحیم خوب نیس. تا دیروز صبح حرفایی که بهم زده شده بود میومدن تو مغزم و حالمو بدتر میکرد و دیروز عصر بعد خواب بهتر شدم ولی به نیم ساعت نکشید که دوباره رگبار تحقیرات ادامه داشت نباید همچین روزگاری می داشتم حقم بود الان عشق و شادی اطرافم باشه می ترسم دیرتر برام اتفاق بیفته و یا حتی اتفاق نیفته‌. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها